ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت چهل و دوم
زمان ارسال : ۱۳۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
پندار خیلی جدی گفت:
-امروز نه، فردا خودم میبرمت.
جوش آوردم. انگار کسی رو میخواستم تا همه چیز این چند روز رو سر اون خالی کنم. به سمتش رفتم. انگشت اشارم رو تهدیدوار نشونش دادم و گفتم:
-ببین! خان هرجایی که هستی، بزرگ هر روستایی که هستی اصلا برام مهم نیست. تو نمیتونی به من امرونهی کنی. چند روز دیگه با شیوا از این خونه میرم. تا اون روز تو کارای من دخالت نکن. فهمیدی؟!
زهرا
00چقد حرص بخوره از الان اقا پندار 😂 این دختر تاضربه فنی نشه دست از این خانواده نمیکشه چرا؟؟ همه این بدبختیا زیر سر اون شیواست 😒بعد خانم دلش به حال اون میسوزه 😮 💨❤️ 🩹 #دوستان _رمان عالیه پیشنهادی✨