پارت چهل و دوم :



پندار خیلی جدی گفت:
-امروز نه، فردا خودم می‌برمت.
جوش آوردم. انگار کسی رو می‌خواستم تا همه چیز این چند روز رو سر اون خالی کنم. به سمتش رفتم. انگشت اشارم رو تهدیدوار نشونش دادم و گفتم:
-ببین! خان هرجایی که هستی، بزرگ هر روستایی که هستی اصلا برام مهم نیست. تو نمی‌تونی به من امرونهی کنی. چند روز دیگه با شیوا از این خونه می‌رم. تا اون روز تو کارای من دخالت نکن. فهمیدی؟!

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    10

    چقد حرص بخوره از الان اقا پندار 😂 این دختر تاضربه فنی نشه دست از این خانواده نمیکشه چرا؟؟ همه این بدبختیا زیر سر اون شیواست 😒بعد خانم دلش به حال اون میسوزه 😮 💨❤️ 🩹 #دوستان _رمان عالیه پیشنهادی✨

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.