ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت چهل و یکم :
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. توی مسیر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. یعنی من نخواستم که حرفی بزنم. توی سکوت زل زده بودم به خیابون و داشتم به اتفاقات اخیر فکر میکردم. اگر توی اون سنگسار مرده بودم الآن هم عزیز زنده بود، هم مونس خانوم. ولی ممکن بود شیوا بمیره!م یعنی حکمت خدا این بود که دو نفر کشته بشن؟! هرچی بیشتر فکر میکردم بیشتر گیج میشدم. نمیدونم چقدر گذشت اما بالأخره
زهرا
00عالی 👍✨️