پارت چهل و یکم :




سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. توی مسیر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. یعنی من نخواستم که حرفی بزنم. توی سکوت زل زده بودم به خیابون و داشتم به اتفاقات اخیر فکر می‌کردم. اگر توی اون سنگسار مرده بودم الآن هم عزیز زنده بود، هم مونس خانوم. ولی ممکن بود شیوا بمیره!م یعنی حکمت خدا این بود که دو نفر کشته بشن؟! هرچی بیشتر فکر می‌کردم‌ بیشتر گیج می‌شدم. نمی‌دونم چقدر گذشت اما بالأخره

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    عالی 👍✨️

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    00

    🙏🌹

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.