پارت چهل و دوم

زمان ارسال : ۱۳۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه



پندار خیلی جدی گفت:
-امروز نه، فردا خودم می‌برمت.
جوش آوردم. انگار کسی رو می‌خواستم تا همه چیز این چند روز رو سر اون خالی کنم. به سمتش رفتم. انگشت اشارم رو تهدیدوار نشونش دادم و گفتم:
-ببین! خان هرجایی که هستی، بزرگ هر روستایی که هستی اصلا برام مهم نیست. تو نمی‌تونی به من امرونهی کنی. چند روز دیگه با شیوا از این خونه می‌رم. تا اون روز تو کارای من دخالت نکن. فهمیدی؟!

484
109,691 تعداد بازدید
342 تعداد نظر
77 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    چقد حرص بخوره از الان اقا پندار 😂 این دختر تاضربه فنی نشه دست از این خانواده نمیکشه چرا؟؟ همه این بدبختیا زیر سر اون شیواست 😒بعد خانم دلش به حال اون میسوزه 😮 💨❤️ 🩹 #دوستان _رمان عالیه پیشنهادی✨

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید