پارت چهل

زمان ارسال : ۱۳۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

این که دیگه چی می‌گفت یا حس من چی بود برای من عزیز نمی‌شد. من دیگه از این قضیه نمی‌گذرم. به خاطر یه پرونده من کلی دردسر کشیدم.
انتظارش‌و نداشت اما خیلی محکم و جدی بهش گفتم:
-از اتاق برو بیرون.
جا خورد. اما دوباره تکرار کردم:
-برو بیرون پندار.
متعجب گفت:
-چرا این طوری می‌کنی مهوا؟
کمی خودم‌و بالا کشیدم و زنگ پرستاری رو فشار دادم. با تعجب به کارام نگاه می‌کرد.
پ

483
109,577 تعداد بازدید
342 تعداد نظر
77 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    🥲💔 چقد بد دیگه کسیو نداره وبا شیوا حال نمیکنم و الان تمام حرکتاش،تاسف بودنش زودگذر فیکه وامیدوارم پونه وپندار نزارن بلایی تازه سر مهوا بیاد یه حسی بهم میگه شیوا میدونه یامیفهمه امیر کجاست نمیگه 🤔

    ۵ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    🫣🩵🙏🏻

    ۵ ماه پیش
  • م

    00

    چقدر مهوا لوسه مثلا میخواد بگه پندار هم بیگناه نیست

    ۵ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    🩵🙏🏻

    ۵ ماه پیش
  • Aa

    00

    🙏🌹

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید