پارت چهل و یکم

زمان ارسال : ۱۳۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه




سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. توی مسیر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. یعنی من نخواستم که حرفی بزنم. توی سکوت زل زده بودم به خیابون و داشتم به اتفاقات اخیر فکر می‌کردم. اگر توی اون سنگسار مرده بودم الآن هم عزیز زنده بود، هم مونس خانوم. ولی ممکن بود شیوا بمیره!م یعنی حکمت خدا این بود که دو نفر کشته بشن؟! هرچی بیشتر فکر می‌کردم‌ بیشتر گیج می‌شدم. نمی‌دونم چقدر گذشت اما بالأخره

484
109,662 تعداد بازدید
342 تعداد نظر
77 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    عالی 👍✨️

    ۵ ماه پیش
  • Aa

    00

    🙏🌹

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید