پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۴۵ روز پیش

بالاخره شهرزاد کنارشان رسید. با محبت نگار را در آغوش گرفت و گفت:

ـ وای! چقدر خوشحالم می‌‌بینمت نگار جون! مرسی اومدی. اگه نمی‌‌اومدی جشن تولدم صفا نداشت!

رو به فرید که تمام توجه‌‌اش به او بود و با چشمانی علاقمند نگاهش می‌‌کرد، گفت:
...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید