پارت سی و پنجم

زمان ارسال : ۲۸۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

فصل 14
یک ماه گذشته بود و زندگی روال عادی را طی می‌‌کرد. کاظم خان کمتر با حامد تماس می‌‌گرفت و از طلبکارها خبری نبود. دایی حسام انگار نه انگار خواهرزاده‌‌ای داشت، دیگر سراغی از من نمی‌‌گرفت اما دایی مسعود با من در تماس بود و معلوم بود از ماجرای پارتی بی‌‌خبر بود.
آن روز کلاس‌‌ها کمی دیرتر تعطیل می‌‌شد. فرناز نیامده بود و دوباره دست‌‌تنها مانده بودم. ملینا را دیدم با بی‌‌

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسیییی راضیه جونم ❤️❤️❤️

    ۸ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    عزیزمی ❤💝❤

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.