پارت سی و نهم :



حس می‌کردم این همه درد برای من خیلی زیاده. نباید این طوری باشه. یعنی خدا من‌و دوست نداره؟
پندار کمی مهربون‌تر گفت:
-مهوا جان آروم باش.
میون گریه یاد اون قاتل افتادم. شاید اون عزیز رو نکشته باشه، اما باعث قتلش شده.
دماغم رو بالا کشیدم و گفتم:
-امیر چی شد؟ بازداشته تا من شکایت کنم؟
سرش رو پایین انداخت و گفت:
-فرار کرد.
فقط دو کلمه گفت، اما وجود من‌و آتی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • ندا

    00

    خوبه اگه پارت طولانی ترکنی

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون زیبا بود 💐

    ۹ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    🩵🩵

    ۹ ماه پیش
  • زهرا

    00

    ❤️👍✨️ چه پندار خوان رو کوهیار حساسه ولی من یه جاشو متوجه نشدم مگ پندار تو قبرستون نگفت دیگ پاتو روستا نزار نه خودت نه امیر یهو چیشد قاتل سریالمون امیر شد نکنه چیز خورد یا مصرف کرده که اونشب چاقو زد

    ۹ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    عزیزم تو پارتی که امیر به مهوا حمله کرد گفت -می‌دونی اون خطری که خان می‌خواست ازش نجاتت بده چی بود؟ اون خطر دقیقا من بودم.

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.