ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت چهل :
این که دیگه چی میگفت یا حس من چی بود برای من عزیز نمیشد. من دیگه از این قضیه نمیگذرم. به خاطر یه پرونده من کلی دردسر کشیدم.
انتظارشو نداشت اما خیلی محکم و جدی بهش گفتم:
-از اتاق برو بیرون.
جا خورد. اما دوباره تکرار کردم:
-برو بیرون پندار.
متعجب گفت:
-چرا این طوری میکنی مهوا؟
کمی خودمو بالا کشیدم و زنگ پرستاری رو فشار دادم. با تعجب به کارام نگاه میکرد.
پ
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
زهرا
00🥲💔 چقد بد دیگه کسیو نداره وبا شیوا حال نمیکنم و الان تمام حرکتاش،تاسف بودنش زودگذر فیکه وامیدوارم پونه وپندار نزارن بلایی تازه سر مهوا بیاد یه حسی بهم میگه شیوا میدونه یامیفهمه امیر کجاست نمیگه 🤔