تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و نود و سوم
زمان ارسال : ۱۶۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
چند دقیقه که میگذرد قاشقی برمیدارم تا آب مرغ را مزه کنم. نمکش هرچند کمی دیر از راه رسید، اما کار خودش را کرده و تاثیرش را گذاشته بود. مزهی غذا هم به اندازهی عطرش خوب شده بود.
قاشق را درون ظرفشویی میاندازم و صندلی روبروی ننه را بیرون میکشم. چایی ریخته و با یک پیاله توت خشک روی میز گذاشته است.
- اینا توت باغ داییه؟
- نه. مال بچهم ناصره. هفتهی پیش اومده بود آورد.
-
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
یانا
01درود صدرا ِ دیگه ، من صبرم زیاده ،تا دراین سفر چه پیش آید👸
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🥰❤️❤️
۵ ماه پیشاسرا
20چطوربهش میگه زنم تنهاجایی نره باباآواآمده فکرکنه شاید۱درصدجوابش نه اااااااه ممنون فاطمه بانو😘
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
شما فکر کن صدرا راهی واسه نه گفتن بذاره.😉😉😁
۵ ماه پیشصحرا
20اواحق داره یبارتجربه تلخ روداشته والان ک احساسش درگیرشده میترسه بیشتربشکنه به همین راحتیانیست امااخرش قبول میکنه هافقط خون ب جیگربچم میکنه فکر کنم صدراهمه ماروهم ب زنگ وپیامش عادت داده ک ماهم منتظریم
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😅😅😅ای پسر دوست.
۵ ماه پیشZahra.s
10امیدوارم رمان تا جایی پیش بره که از زندگی مشترکشون هم بخونم کنجکاوم چطور میگذرونن
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
تا یه کوچولو از زندگیشون رو هم خواهید خوند.🌺🥰
۵ ماه پیش
سیتا
00یعنی به هم میرسن که گفتی تا یه جایی یه کوچولو از زندگیشون هم میخونی