پارت چهل و نهم

زمان ارسال : ۱۰۹ روز پیش

شب گذشته باران باریده بود و پیاده‌رو و خیابان‌ها خیس بودند. آفتاب گرمی بخش که بخار را از روی زمین بلند می‌کرد، هوای مطبوع، همراه کوچک و بامزه‌اش و صدای چه‌چه پرندگان بهاری به آقا خشایار احساس خوش‌آیندی می‌داد، این حس، درست لحظه‌ای که از ساختمان بیرون ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید