پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت سی و پنجم :
با چشمانش التماسم کرد و با لبهایش بدرقه.
- برو تو.
اصرار بیش از آن را جایز ندانستم.
با ملایمت عکس را به سمتش گرفتم.
- اینم یه هدیه به عنوان تشکر از جانب من به تو. وقتی نگاش کردی یاد من بیفت که چه موجود خارقالعادهایه دختر عموت که قفل لبهات رو وا میکنه و باعث میشه بخندی.
عکس را نزدیکتر بردم و با شیطنت چشمکی زدم.
- قدرم رو بدون برادر جون.
به آرامی عکس را گرف