پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۱۱۳ روز پیش

به فکر فرو رفتم.

- نمی‌دونم هر موقع تو بگی من حاضر می‌شم.

نگاهی به ساعت مچی‌اش که از جنس نقره بود، انداخت.

- یازده میام ...

متعجب پرسیدم:

- یازده دیر نیست؟

دست‌هایش را در جیب شلوار پارچه‌ای کرمی رنگش گذاشت.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید