سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت شصت و چهارم :
همانطور که در صندلی گرم ماشین آرمان فرو رفته بودم ،نگاهم را به سمت آرمان کردم و پرسیدم :
_ می تونم یه سوال بپرسم ؟
آرمان که گویی در حال خودش بود تکانی خورد سپس چینی به پیشانی اش داد :
_ بله بفرمایید
_ به نظرتون من میتونم توی پروژه بابا طاهر که گفتین ،برای رنگ امیزی همکاری کنم ؟
چهره ی آرمان از شادی شکفت و سریع گفت :
_ البته که میتونی . !!
نگذاشتم شادی آرمان دوامی داشت
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.