سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت شصت و سوم :
اولین صحنه ای که به هنگام باز شدن چشمانم با آن مواجه شدم ،آرمان بود که متفکر کنار پنجره ایستاده بود و به بیرون خیره شده بود .با تکان دادن دستم ،سوزش سوزن شدن آن را احساس کردم ،به سرمی که قطره قطره می چکید نگاه کردم،دیگر چیزی به تمام شدنش نمانده بود ،بیرون را نگریستم آسمان خاکستری و ابری و مه دلخراشی که همه چیز را پوشانده بود ،نمی دانستم ساعت چند است ،رعد و برق یک دفعه آسمان را روشن کرد ،ا
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.