پارت شصت و دوم :

آرمان سری به نشانه ی نه تکان داد و با لبخند گفت:
_ این دو تا پله رو بریم بالا رسیدیم ،ایشالا زود حالتون خوب میشه .
همین که آمدم به تعارف آرمان پاسخ دهم ،سرفه ای شدید به سراغم آمد، ظاهرا این یک سرماخوردگی ساده نبود ،صدای آرمان برایم نسبتا دلپذیر بود ،حتی ترغیبم می کرد ،صحبت را ادامه دهم ،بر خلاف دلم عمل کردم و سرم را پایین انداختم و گفت گو را تمام کردم .فضای داخلی بیمارستان گرم بود ،

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.