گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و پنجاه
زمان ارسال : ۱۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
با بغضی که در گلویم جا خوش کرده بود، به سختی لب زدم:
-شب بخیر.
و بدون آنکه منتظر جوابی از سمت آنها باشم، با دو خودم را به اتاقخواب رساندم. بغض در گلویم چنبره زده بود و هر آنی ممکن بود بشکند. نمیخواستم بابا فکر کند از این ازدواج ناراضی هستم. باید خیالش راحت میشد که با رضایت خودم راهی تهران میشوم. اینطور کمتر ذهنش درگیرم میماند. نمیخواستم تمام فکر و ذکرش من باشم.
آهی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.