کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۳۰۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
_جدی جدی رفت!
_ولش کن، اینم یکی لنگه ی باباشه!
با لحن سرزنش آمیزی گفتم:
_دست عموت از دنیا کوتاهه!
_چه بهتر! ولی نگران نباش، خودش نباشه دخترش هست که گند بزنه به اعصاب من!
از اونجایی که پیام رو این مسائل یکم بیش از حد حساسیت نشون میداد بهش پیله نکردم. یه جورایی حق و بهش میدادم، درد تحقیر شدن خیلی سخت بود. اون شبم که به خاطر من مجبور شده بود منت ستاره رو بکشه برای همینم حرف دی
Niloofar
00مرد سفیدپوش رو ی لحظه تصور کردم سکته کردم تصورشم وحشتناکه بخداا😱