پارت نهم

زمان ارسال : ۱۱۵ روز پیش

مقداد چشمکی زد و دلبرانه زمزمه کرد:

- بله میدونم، حواسم بهت بود!

دلبری‌اش لبخند دلماه را عمیقتر کرد و دختر در همان حین که پاکت‌ها را باز دست مقداد میداد تا روپوش نقاشی‌اش را دربیاورد، زمزمه کرد:

- برو لباساتو عوض کن که بیام ناهار ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید