شدو به قلم ملیکا کمانی
پارت نهم
زمان ارسال : ۱۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
مقداد چشمکی زد و دلبرانه زمزمه کرد:
- بله میدونم، حواسم بهت بود!
دلبریاش لبخند دلماه را عمیقتر کرد و دختر در همان حین که پاکتها را باز دست مقداد میداد تا روپوش نقاشیاش را دربیاورد، زمزمه کرد:
- برو لباساتو عوض کن که بیام ناهار ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
F
00دل ماه و مقداد کین؟ از کجا اومدن🤣پس اول رمان که درمورد یکی دیگه بود با چاقو بالاسرش بود 😐