ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت سی و هفتم :
صدای دادش که میگفت:
-وای مهوا! وای من چیکار کردم؟ چرا وقتی عصبیم گند میزنم؟ مهوا آروم باش خب؟ میام پیشت. نمیذارم اون پندار بیشرف بیشتر از این گند بزنه به زندگیت.
این چی داشت میگفت؟ گوشی از دستم افتاد. قلبم داشت وایمساد. یعنی عزیز من فوت کرده بود؟ قلبش دیگه طاقت داغ دیدن نداشت و من بینوا رو داغدار کرد؟ مگه من چقدر جون دارم که این همه داغ ببینم؟ یاد لحظه ای که خبر مر
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
زهرا
10شکه شدم واقعا توقع همچین چیزی نداشتم امیدوارم زندگی مهوا همیشه به تلخی پیش نره اتفاقیا خوب سرراهش باشه ممنون که رمان ادامه دادی با اینکه مدت زیادی از پارت گذاریهات گذشت ولی بازم منتظر بودیم خداقوت 👍