پارت سی و هفتم

زمان ارسال : ۱۴۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه



صدای دادش که می‌گفت:
-وای مهوا! وای من چیکار کردم؟ چرا وقتی عصبیم گند می‌زنم؟ مهوا آروم باش خب؟ میام پیشت. نمی‌ذارم اون پندار بی‌شرف بیشتر از این گند بزنه به زندگیت.
این چی داشت می‌گفت؟ گوشی از دستم افتاد. قلبم داشت وایمساد. یعنی عزیز من فوت کرده بود؟ قلبش دیگه طاقت داغ دیدن نداشت و من بی‌نوا رو داغدار کرد؟ مگه من چقدر جون دارم که این همه داغ ببینم؟ یاد لحظه ای که خبر مر

483
109,486 تعداد بازدید
342 تعداد نظر
77 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    10

    شکه شدم واقعا توقع همچین چیزی نداشتم امیدوارم زندگی مهوا همیشه به تلخی پیش نره اتفاقیا خوب سرراهش باشه ممنون که رمان ادامه دادی با اینکه مدت زیادی از پارت گذاریهات گذشت ولی بازم منتظر بودیم خداقوت 👍

    ۵ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    🩵در آینده شاهد عشق خیلی قشنگی هستیم تو رمان

    ۵ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    🩵در آینده شاهد عشق خیلی قشنگی هستیم تو رمان

    ۵ ماه پیش
  • Aa

    00

    👏🙏🌹

    ۵ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    مرسی که بعد هر پارت کلی انرژی خوب میفرستی برام❤️🙏🏻

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید