گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هشتاد و چهارم :
سلیمان دستش را زیر سرش حلقه کرده و همهی آنچه از رانندهی جوان شنیده بود را برای تاته تعریف میکرد.
- بیشتر فرودگاهها رو بمبارون کردن، مناطق مهم. پسره میگفت توی خرمشهر پیشروی زیادی داشتن، نگران خانوادهش بود. میبینی تقدیر رو آراس؟! هورامان شما اونجا، این پسر هم اینجا.
شنیدن اسم هورامان، بغضی شد و ناخنک کشید روی گلویم. هورامان خط قرمز اشکهایی بود که اغلب غرور
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.