پارت هشتاد و چهارم

زمان ارسال : ۱۴۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه


سلیمان دستش را زیر سرش حلقه کرده و همه‌ی آنچه از راننده‌ی جوان شنیده بود را برای تاته تعریف می‌کرد.
- بیشتر فرودگاه‌ها رو بمبارون کردن، مناطق مهم. پسره می‌گفت توی خرمشهر پیش‌روی زیادی داشتن، نگران خانواده‌‌‌ش بود. می‌بینی تقدیر رو آراس؟! هورامان شما اون‌جا، این پسر هم این‌جا.
شنیدن اسم هورامان، بغضی شد و ناخنک کشید روی گلویم. هورامان خط قرمز اشک‌هایی بود که اغلب غرور

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.