گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
کمی بعد از جادهی دزلی، کامیون کنار غذاخوری کوچکی ایستاد. تاته از پشت کامیون پایین پرید.
- کاک سلیمان چی شد پس؟
صدای سلیمان واضح شنیده میشد.
-برمیگرده، گفتم تا اینجا بیاد حداقل ناهار رو اینجا بخوریم.
-با این همه اسباب و اثاثیه؟!
-چاره چیه، معلوم نیست تا کی دوباره یه همچین ماشینی به پستمون بخوره. بگو همین کنار کولهها رو پایین بریزن.
نردهی ماشین را عص