گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۸۸ روز پیش
کمی بعد از جادهی دزلی، کامیون کنار غذاخوری کوچکی ایستاد. تاته از پشت کامیون پایین پرید.
- کاک سلیمان چی شد پس؟
صدای سلیمان واضح شنیده میشد.
-برمیگرده، گفتم تا اینجا بیاد حداقل ناهار رو اینجا بخوریم.
-با این همه اسباب و اثاثیه؟!
-چاره چیه، معلوم نیست تا کی دوباره یه همچین ماشینی به پستمون بخوره. بگو همین کنار کولهها رو پایین بریزن.
نردهی ماشین را عص
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.