گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هشتاد و دوم :
همه متعجب یک صدا لب زدیم:
- دزلی؟!
- راننده تا اون نزدیکی میره، باید برگرده خط.
- ای بابا پس چرا سوار شدیم؟ تا دزلی که راهی نیست؟
تاته کمی بچهها را جابجا کرد و تکیه به دیوارهی کامیون، چهار زانو نشست.
- فکر کردی ماشین گیر میاد؟ بهترین کار رو کردیم تا شب هم میموندیم خبری از ماشین نبود.
ئهدا روی شانهی شنو خانم زد.
- والی گیان، خواب بر ما حرامه.
- م
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.