گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هفتاد و هفتم
زمان ارسال : ۱۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
ژیوار دستهایش را سمت آسمان بلند کرد، شکرش را بیصدا به جا آورد، پدرش را بغل گرفت و اشکهایش جاری شد.
- زنده هستن تاته. زنده هستن!
کژال، سراشیبیکوه را چنان پایین میآمد که همه هر لحظه نگران افتادنش بودیم. ئهدا اشکهایی که همیشه روی گونههایش روان بود را با سهرپوش پاک کرد و با آرنجش متعجب به پهلویم زد.
- پس کو اون یکی دخترش؟!
تا وقتی ئهدا دهان باز نکرده بو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.