پارت هفتاد و هفتم :



ژیوار دست‌هایش را سمت آسمان بلند کرد، شکرش را بی‌صدا به جا آورد، پدرش را بغل گرفت و اشک‌هایش جاری شد.
- زنده هستن تاته. زنده هستن!
کژال، سراشیبی‌کوه را چنان پایین می‌آمد که همه هر لحظه نگران افتادنش بودیم. ئه‌دا اشک‌هایی که همیشه روی گونه‌هایش روان بود را با سه‌رپوش‌ پاک کرد و با آرنجش متعجب به پهلویم زد.
- پس کو اون یکی دخترش؟!
تا وقتی ئه‌دا دهان باز نکرده بو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.