حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هفتاد و چهارم
زمان ارسال : ۱۰۹ روز پیش
.
لقمان گازی از سیب زد و با طعنه زمزمه کرد:-آره اینو خوب فهمیدی .من این بچه رو زود یا دیر می فرستم بره. ولی این دل لامصب جلوی راهم رو گرفته.هی میگه دوروز دیگه. ماه دیگه...ولی هی فصلها میان و میرن..من هنوز سر خط اولم.
هی میگم باهام میریم شهر.. یه خونه می گیرم بعد باهم تا ابد با خوبی و خوشی زندگی می کنیم ؛ اما با این صورت زشت و سوخته چیکارکنم؟ می دونم اگه پا تو شهر بزارم ملعبه دست مر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.