پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش



من تا حد مرگ از او ترسیدم. اشکهایم دست خودم نبود که مثل کارتونهای ژاپنی ازگوشه چشمهایم جاری شد. حتی گرمای چندش اوری را زیر پایم حس نمودم، با بهت به شلوارخیسم نگاه کردم. لقمان کلافه دست میان موهایش فرو برد و با حرص گفت:

-ای بچه...

ادامه حرفش با سخنان تند صوفیا قطع شد:

-آقا لقمان این بچه س...طوری رفتار میکنی منم زهر ترک میشم چه برسه به بچه.

صوفیا با مهربا

86
20,577 تعداد بازدید
37 تعداد نظر
116 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید