حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش
من تا حد مرگ از او ترسیدم. اشکهایم دست خودم نبود که مثل کارتونهای ژاپنی ازگوشه چشمهایم جاری شد. حتی گرمای چندش اوری را زیر پایم حس نمودم، با بهت به شلوارخیسم نگاه کردم. لقمان کلافه دست میان موهایش فرو برد و با حرص گفت:
-ای بچه...
ادامه حرفش با سخنان تند صوفیا قطع شد:
-آقا لقمان این بچه س...طوری رفتار میکنی منم زهر ترک میشم چه برسه به بچه.
صوفیا با مهربا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.