حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هفتاد
زمان ارسال : ۱۱۴ روز پیش
کاش ماجرا به همین جا ختم می شد ولی حیوانات درون قفس ها شروع به بی قراری می کردند. داریوش با چشمهای قرمزبه تماشای این سیرک می نشست. صفای قوی هیکل با شلاق پهنش از دل زاغه تاریک و نمورش بیرون می آمد و یک دل سیر داریوش را کتک می زد. صفای همیشه مست ازباده او را تا مرز مردن می زد مگر اینکه لقمان یا نگار برای کمک به او پیدایشان شود.
امرو خبری از صفا نبود. ولی هیاهوی دیگری از آن طرف م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.