حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۱۱۵ روز پیش
حرفها و دسوراتش دیگ خشم مرا به غلیان می آورد. دستهایم را مشت کرده و به طرفش برگشتم.
-مدرسه نرو. با کسی دوست نشو. نگار هیولاس. صفا عقلش کمه. خوب چرا تو این بیغوله موندیم بریم شهر توی یه رستوران یا جایی آشپزشو...منم می تونم مثل یه بچه عادی برم مدرسه.
کلمات بعدی لقمان دهان مرا برای همیشه می بست.
-ماهی باهام بحث نکن. هرچی گفتم بگو چشم. حالام تا اجازه بیرون رفتن رو ازت سلب نک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.