پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت پنجاه و هفتم :
***
کلید انداختم و جلوتر از راحیل وارد حیاط شدم.
همزمان گوشیام درون جیب شلوار جینم لرزید. به راحیل علامت دادم جلوتر برود و همزمان در حیاط را با پشت پا بستم و خریدها را با دست آزادم روی زمین گذاشتم.
_الو؟
صدای زن جوانی در گوشم پیچید:
_خزان خانم درسته؟
متعجّب کمر صاف نمودم:
_بله، بفرمایید؟
زن که صدای دل.نشینی هم داشت ادامه داد:
_من از دفتر جناب نوری تماس
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Elahe
130داریوششششش داریوششششش خیلی خوبه این بشر وسط اینهمه آدم دپرس و غمگین خیلی به چشم میاد
۲ ماه پیشBehnaz
30خدایی داریوش خیلی باحاله 🤣
۲ ماه پیشMia
50عاغااااا.تروخدا داریوش و راحیل بهم برننن🥺😍😂
۲ ماه پیشسپی
10سلام گل خسته نباشی یه فکری به حال ایفونی ها بکن لطفا،راهی واسه عضویت وی ای پی هست؟نسخیم😁
۲ ماه پیشصدف
20چه باحال بود داریوش
۲ ماه پیشHediii
100از مرجان ی رمان 2000 صفحه ای میخام که بشینم بخونم اینقدر که رماناش قشنگه دوس ندارم زود تموم بشه اخه
۲ ماه پیشفیونا
90این داریوش خیلییی خوبههه عاشقشم😂❤️
۲ ماه پیشفرشته
۱۷ ساله 130شیپ شیپ شیپ! راحیل و داریوش اره؟
۲ ماه پیشimmonii
60خیلی داستان قشنگیه مخصوصاحالا ک کم کم همه چی مشخص میشه
۲ ماه پیشپرنیان
112داریوش و راحیل 🥲
۲ ماه پیشسحر
190میکائیل بفهمه باز همه کاسه کوزه ها تو سر خزان می شکنه حالا ببین کی گفتم وای من چقدر از داریوش خوشم میاد بنظرم با راحیل اوکی میشه
۲ ماه پیشIllusion
70این پارت چ گوگولی بود
۲ ماه پیشنمیدونم
20واقعا بی نظیر😂
۲ ماه پیشعاطی
00وویی
۳ ماه پیش:(
40پارت جدید برای شما ها هم نیومده ؟
۸ ماه پیش
پگاه
70وای فقط سرعت تغییر مود داریوش😂😂😂😂😂😂