عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت سی
زمان ارسال : ۲۸۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
فصل 12
جلوی آینه ایستاده بودم و به پیراهن زیبا و خوشمدلی که تنم کرده بودم، مینگریستم. خاله سیما روی مبلی نشسته بود و با لبخندی مهربان تماشایم میکرد که آرام برگشتم و شرمگین پرسیدم:
ـ چطور شدم؟
خاله سیما با همان لبخند مهربان جواب داد:
ـ یه تیکه ماه شدی!
قرار بود یک ربع بعد فرناز دنبالم بیاید تا با هم جشن تولد دوستش برویم. البته من خیلی مایل نبودم در جشن تولد دوست
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود راضیه جونم مرسی 😍😍عاشق حامدم خیلی خوبه و به مهسا هم خیلی میاد😍😍