عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۲۸۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
با دستی لرزان آدرس را پیامک کردم و گوشی را توی کیفم انداختم. فرناز دستم را فشرد و گفت:
ـ کار خوبی کردی با حامد تماس گرفتی. در حال حاضر جز اون نمیتونستیم به کسی اعتماد کنیم.
با سر تأیید کردم. دست هم را سفت چسپیده بودیم و داشتیم جلو میآمدیم که ناگهان سر و کلهی همان پسر که توی سالن رقص مرا به زور بغل کرده بود، پیدا شد! با قدمهای تند سمتم آمد و دستم را از دست فرناز جدا کرد و ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سلام واقعارمان خوبی
00هستش امیدوارم بازهم ازاین رمان هابزارین