پارت سی و یکم :

با دستی لرزان آدرس را پیامک کردم و گوشی را توی کیفم انداختم. فرناز دستم را فشرد و گفت:
ـ کار خوبی کردی با حامد تماس گرفتی. در حال حاضر جز اون نمی‌‌تونستیم به کسی اعتماد کنیم.
با سر تأیید کردم. دست هم را سفت چسپیده بودیم و داشتیم جلو می‌‌آمدیم که ناگهان سر و کله‌‌ی همان پسر که توی سالن رقص مرا به زور بغل کرده بود، پیدا شد! با قدم‌‌های تند سمتم آمد و دستم را از دست فرناز جدا کرد و ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سلام واقعارمان خوبی

    00

    هستش امیدوارم بازهم ازاین رمان هابزارین

    ۱۱ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سلام عزیزم. ممنونم. به امید خدا ♥️

    ۱۱ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    وایییی چقدر خدایییی اینا بهم میاننن😍😍😍

    ۱۱ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😍🧡

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.