پارت سی :

فصل 12
جلوی آینه ایستاده بودم و به پیراهن زیبا و خوش‌‌مدلی که تنم کرده بودم، می‌‌نگریستم. خاله سیما روی مبلی نشسته بود و با لبخندی مهربان تماشایم می‌‌کرد که آرام برگشتم و شرمگین پرسیدم:
ـ چطور شدم؟
خاله سیما با همان لبخند مهربان جواب داد:
ـ یه تیکه ماه شدی!
قرار بود یک ربع بعد فرناز دنبالم بیاید تا با هم جشن تولد دوستش برویم. البته من خیلی مایل نبودم در جشن تولد دوست

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود راضیه جونم مرسی 😍😍عاشق حامدم خیلی خوبه و به مهسا هم خیلی میاد😍😍

    ۱۱ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم زرناز مهربونم 😍♥️💞

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.