پارت بیست و هشتم :

فصل 11
دو هفته از رفتن فاطمه خانم و علی آقا گذشته بود و کم و بیش از حامد خبر داشتیم و می‌‌دانستیم حالش بهتر شده. غیر از آن شب که حامد در خانه‌‌ی خاله سیما ماند باقی شب‌‌ها خانه‌‌ی پسرعمه‌‌اش بود و خاله سیما مرتب با او تماس تلفنی داشت و سفارش می‌‌کرد نکات بهداشتی را رعایت کند تا زخم‌‌هایش زودتر بهبود یابند.
آن روز بعد از ظهر حامد بی‌‌خبر خانه‌‌ی خاله سیما آمد و حسابی غافل

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    فرنازشوخی یاواقعی؟عالیه راضیه خانم 😘

    ۱۱ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زنده باشی عزیزم 😘

    ۱۱ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 10

    هوراااا مهسااا حسودی کردی💃🥳خیلی ممنون راضیه جون مثله همیشه عالی😍😍

    ۱۱ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    فدات عزیزم 😍♥️

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.