عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و ششم :
روز بعد تعطیل بود و تا ظهر خواب بودم. زمانی که از خواب بیدار شدم حس خیلی خوبی داشتم. پرده را کنار زدم و آفتاب نیمی از اتاق را روشن کرد. بعد در حالیکه یادم رفته بود روز قبل حامد در خانهی ما مانده کاملاً ریلکس از اتاق بیرون آمدم. خاله سیما خرید رفته بود و دیگر بدتر! من و حامد در خانه تنها بودیم و خبر نداشتم! داشتم توی هال برای خودم میچرخیدم و موهای چتریام را جلوی آینه مدل می
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۶۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۱۹ ساله 10عالی بود خیلی ممنون ❤️❤️