پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۱۴۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

دوتا دستامو گذاشتم رو چشمام و هق، هق گریه کردم، از این که داشتم اینجوری گریه زاری میکردم متنفر بودم اما دست خودم نبود. دلم نمیخواست تو چشماش نگاه کنم و فقط میخواستم برم یه گوشه و با این حال ترحم برانگیزم تنها باشم.
بیشتر از هر چیزی حرف بابا بود که ناراحتم کرده بود. چجوری همچین تصوری ازم داشت؟
تو همین حال بودم که یهو مچ هردوتا دستم گرم شد!
دستامو گرفت و آهسته از جلوی صورتم پایی

453
66,504 تعداد بازدید
582 تعداد نظر
87 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

حانیا بصیری : ۱۰ ماه پیش

سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻

وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻

حانیا بصیری : ۸ ماه پیش

بچه ها همونطور که من و سبکم رو می‌شناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی‌ که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍

حانیا بصیری : ۷ ماه پیش

⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮

حانیا بصیری : ۵ ماه پیش

دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید