پارت چهل و ششم :

دوتا دستامو گذاشتم رو چشمام و هق، هق گریه کردم، از این که داشتم اینجوری گریه زاری میکردم متنفر بودم اما دست خودم نبود. دلم نمیخواست تو چشماش نگاه کنم و فقط میخواستم برم یه گوشه و با این حال ترحم برانگیزم تنها باشم.
بیشتر از هر چیزی حرف بابا بود که ناراحتم کرده بود. چجوری همچین تصوری ازم داشت؟
تو همین حال بودم که یهو مچ هردوتا دستم گرم شد!
دستامو گرفت و آهسته از جلوی صورتم پایی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.