پارت شصت :

آرمان دوباره ناخودآگاه به من خیره شد و سؤالش را تکرار کرد :
_خانم حالتون خوبه ؟
همه به سمت من برگشتند ،با حالتی معذب از نگاههایی که به سمت من جلب شده بود ،سری به نشانه ی تایید تکان دادم و با برافروختگی که ربطی به تب نداشت سرم را پایین اوردم .آرمان دوباره به صحبت هایش ادامه داد و بعد شماره تماسش را روی تخته نوشت و تأکید کرد :
_ لطفا پیام بذارید، کسی تماس نگیره .
من هم به مانند بق

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.