پارت پنجاه و نهم :

ساعتی می شد که باریدن برف به پایان رسیده بود ،آسمان چتر تیره اش را بر زمین گسترانده بود ،محمد بلافاصله پس از رسیدن با رفتاری که بی حوصلگی در آن مشهود بود ،به طبقه ی بالا رفت ،صدای قدم هایش را تا هنگامی که همه جا را سکوت فرا گرفت شنیدم، نزدیک به نیمه شب بود که دست از قدم زدن کشید .بالاخره کمی احساس آرامش بر من چیره گشت .بر خلاف طبقه ی بالا که یک فرش کوچک داشت طبقه‌ی پایین فرش های ضخیم دستباف

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.