سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت شصت :
آرمان دوباره ناخودآگاه به من خیره شد و سؤالش را تکرار کرد :
_خانم حالتون خوبه ؟
همه به سمت من برگشتند ،با حالتی معذب از نگاههایی که به سمت من جلب شده بود ،سری به نشانه ی تایید تکان دادم و با برافروختگی که ربطی به تب نداشت سرم را پایین اوردم .آرمان دوباره به صحبت هایش ادامه داد و بعد شماره تماسش را روی تخته نوشت و تأکید کرد :
_ لطفا پیام بذارید، کسی تماس نگیره .
من هم به مانند بق
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.