پارت نوزده

زمان ارسال : ۱۸۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

الهام خانم هم تشکر کرد که حاجی یک شیشه عطر هم بهش داد.
یک شیشه عطر هم به آلاله داد و بعد شیشه عطری رو که بزرگ تر از بقیه بود رو به طرف معز گرفت.
معز از جا بلند شد و خواست دست پدرش رو ببوسه که اجازه نداد بنابراین به بوسیدن گونه اش اکتفا کرد و نشست.
آخرین چیزی که از چمدون خارج شد یه شال کرم رنگ بود که حاجی به طرف الهام خانم گرفت و گفت:
- اینم به نیت طاهره خریدم اومد اینجا بهش بده.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.