پارت بیست

زمان ارسال : ۱۰۹ روز پیش

حاج توحید بدون اینکه جواب سوالش رو بده فلش رو به طرفش گرفت.
- این رو به تلوزیون وصل کن.
معز چشم گفت و فلش رو گرفت.
وقتی وصلش کرد و کنترل رو برداشت نگاه همه به صفحه تلویزیون خیره شده بود.
روی صندلی نشست و تنها فیلمی رو که تو فلش بود باز کرد.
بعد از چند لحظه ویدیویی پخش شد که من توش بودم.
اولش احساس کردم دارم خواب میبینم.
چند باری محکم پلک زدم تا باورم بشه چیزی که دا

488
45,663 تعداد بازدید
236 تعداد نظر
27 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید