پارت نود و سوم

زمان ارسال : ۹۵ روز پیش



فرصت نشد چیز دیگری بپرسم؛ درِ حیاط باز و زنی جوان در قاب در آشکار شد. یک پیراهن چیت گل‌دار تنش بود و چادرنمازی روی شانه‌اش.


با دیدن علی چشم‌هایش گرد شد و درخششی از شادی در آن نشست.


- سلام، معلومه تو کجا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید