قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت نود و سوم
زمان ارسال : ۱۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
فرصت نشد چیز دیگری بپرسم؛ درِ حیاط باز و زنی جوان در قاب در آشکار شد. یک پیراهن چیت گلدار تنش بود و چادرنمازی روی شانهاش.
با دیدن علی چشمهایش گرد شد و درخششی از شادی در آن نشست.
- سلام، معلومه تو کجا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
افسانه.م
00جالب وخواندنی ممنون از نویسنده عزیز