رویای مهتاب به قلم مبینا طاهری طیب
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۳۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﭘﺎﻟﺘﻮ ﺭﻓﺖ ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ:
_ ﻟﻄﻔﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻫﺪﻳﻪﯼ ﻋﻤﺎﺩ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺵ. ﻟﻄﻔﺎ!
ﺑـﺎ ﻋﺠﻠـﻪ ﻫﻤـﺎﻥ ﭘـﺎﻟﺘﻮ ﺭﺍ ﭘﻮﺷـــﻴـﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻳﻨـﻪ ﺑـﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕـﺎﻩ
ﮐﺮﺩ؛ ﭘﻮﺳـﺖ ﻫﻤﻴﺸـﻪ ﺳـﻔﻴﺪﺵ ﺭﻧﮓﭘﺮﻳﺪﻩﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷـﺪ ﺑﻪ
ﻟﺐﻫﺎﻳﺶ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلما
00عماد معلوم نیس کدوم طرفی میخاد بره