پارت هشتاد و چهارم

زمان ارسال : ۱۰۸ روز پیش



بهادر ابروهایش را درهم کشید.


- مگه چقدر سفته‌ست؟ طمع نکن، مطمئنم بیشتر دادم. بقیه‌ش مال خودت.


مرد چند برگ سفته را از جیب داخل کتش بیرون کشید.


- خودتون ببینید آقا. دختره قشنگ و جوونه، زیا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید