مونالیزا به قلم آزاده دریکوندی
پارت پنجاه و هشتم :
بوی تنباکوی قلیان قمرالملوک توی فضا پیچیده بود و سکوت سنگینی میان همه حکم فرما بود. فریال داشت از استرس درونیاش ناخنهایش را میجوید... فرهاد مثل یک پسربچهی تخس گوشهی سالن دست به سینه، به دیوار تکیه زده بود. درست پشت سر مبلی که مادرش آنجا نشسته بود. همین صحنه داشت عطا را بیشتر عصبی میکرد! این صحنه برایش دقیقا ثابت میکرد که پسرش باز هم به مادرش پناه برده است... این چیزها را که می