حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۱۲۲ روز پیش
با لذت به جملۀ آخرش خندید و حرصی اضافه کرد: تو که از مامانت عین سگ حساب می بری، غلط می کنی وقتی از من خوشش نمیاد باهام رفاقت داری!
_ مامانم فقط نگرانمه. مثل همۀ مامانا که نگران بچه هاشونن.
حرص صدای ترانه از بین رفت و لحنش آرام و پر حسرت شد: والا اگه مامان من عین مامان تو نگران باشه. صبح تا شب دورهمی... تفریح... شو لباس و کوفت و زهر مار. از بابامم نگم بهتره. ما
هم کار بدی نمی کنیم. یه م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.