حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت شصت
زمان ارسال : ۱۲۴ روز پیش
اتاقک فلزی ماشین از بلندی صدای پخش و ریتم تند موزیک رپ می لرزید. ترانه دیوانه وار در جاده های نیمه خلوت شهر می راند و هم صدای خواننده بلند و آزار دهنده هم خوانی می کرد.
پروا بغ کرده با وحشت دست به داشبورد گرفت، حینی که ترانه چراغ قرمز چهار راه را رد کرد.
خون در رگ هایش خشک شد و هراسیده جیغ زد. ترانه با دیدن حالش مستانه خندید. در نزدیک ترین فاصله به ماشین ها ویراژ می داد و بوق و چراغ ها
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.