پارت شصت و دوم

زمان ارسال : ۱۲۱ روز پیش

.


میان راه به صدا زدن های سمیر اهمیتی ندادم. به جایش صورت مهربان مادر را می دیدم که برایم لالایی می خواند. صورت نیمه سوخته لقمان را که برایم کلوچه های پر از مغز درست می کرد. تصویر بابا حبیب که مرا ترک دوچرخه اش سوار کرده و برایم آهنگ د ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید